شمس الدین محمد سمرقندی حسنی. صاحب کتاب قسطاس المیزان در منطق و آداب البحث و صحائف در کلام. در حدود 600 ه. ق. وفات کرده است. بر کتاب آداب البحث او شروح و حواشی بسیار نوشته اند و آن مشتمل بر سه فصل است و یک فصل آن در مقترحات خود اوست. (از کشف الظنون)
شمس الدین محمد سمرقندی حسنی. صاحب کتاب قسطاس المیزان در منطق و آداب البحث و صحائف در کلام. در حدود 600 هَ. ق. وفات کرده است. بر کتاب آداب البحث او شروح و حواشی بسیار نوشته اند و آن مشتمل بر سه فصل است و یک فصل آن در مقترحات خود اوست. (از کشف الظنون)
یزید بن زیاد بن ربیعه بن ذی العشیرۀ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری. و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است، و هم در اغانی است که گفتن ربیعه بن مفرغ خطاست. آنگاه که عباد بن زیاد برادر کهتر عبیدالله معروف مأمور سیستان و نواحی خراسان شد ابن مفرغ با وی برفت و چون از عباد صلتی نیافت زبان بهجو او گشود و عباد کسانی را برانگیخت تا از وی مطالبۀ دینی کردند و بدین بهانه او را بزندان افکند و وی هرچه داشت بفروخت و به وام خواهان داد سپس بوسیله ای از حبس رها و به بصره گریخت و از آنجا به شام رفت و زبان بدشنام آل زیاد دراز کرد و این هجوها سخت زننده بود و در تمام اصقاع مسلمانی بپراکند و از خراسان تا شام ورد زبانها گشت تا آنکه عبیدالله زیاد به یزید بن معاویه شکایت نوشت و یزید در جستجوی وی برآمد وابن مفرغ از شام ببصره گریخت و عبیدالله او را دستگیرکرد و برای قتل وی از یزید بن معاویه دستوری خواست، یزید اجازۀ قتل او نداد اما هرگونه تعذیب دیگر را رخصت کرد ابن زیاد امر داد تا دوای مسهل به او نوشانیدند و با خوک و گربه در یک رسن بستند و در بازار بصره بگردانیدند وی با حالت آلودگی میگشت و کودکان دنبال او افتاده به استهزا فریاد میکشیدند با اینهمه او دست از هجای آل زیاد برنداشت و هم در این وقت گفت: یغسل الماء مافعلت و قولی راسخ فیک فی العظام البوالی. و معنی آنکه این آلودگی به آب شسته شود و آنچه من درباره تو گفتم در استخوانهای پوسیدۀ تو نیز برجای ماند. و در تاریخ سیستان آمده است: عباد بسیستان آمد و هر روز پنج شنبه مظالم کردی و هر حاجتی که از او بخواستندی تمام کردی و عطادادی و نیکوئی کردی بمردمان و این خبر از پیغمبر صلی الله علیه و آله هر پنجشنبه روایت کردی اللهم ّ بارک لامّتی فی بکورها و اجعل ذلک یوم الخمیس. پس این جا خلیفتی بپای کرد و خود برفت و بکابل شد و از آنجابه قندهار شد و سپاه هند پیش آمدند و حربی سخت کردند آخر ایزد تعالی مسلمانان را ظفر داد و عباد آنروز بر استری حرب همی کرد بنفس خویش. و زهیر بن ذویب العدوی حرب کرد آنجا آنروز چنانک رستم بروزگار خویش همی کرد و خانه ای پرزر یافتند و غنایمی بزرگ به دست مسلمانان آمد، و ابن مفرغ آنجا بود با ایشان بدین غزا، همه روز عباد را و زیاد را هجو همی کردی چنین که این زمان یاد کنیم: و اشهد ان امّک لم تباشر اباسفیان واضعهالقناع ولکن کان امرٌ فیه لبس علی وجل شدید و ارتیاع. پس عباد اورا بیاورد و ادب کرد و محبوس، و به دست حجامان داد. آن حجامان برفته بودند و خوکان اهلی را سیکی بار کردند و بیاوردند و این شاعر آن بخورد و مست گشت. دیگرروز اندر مستی او را اسهال افتاد. کودکان نگاه همی کردند از بس سیاهی که آن اسهال او بود، و منادی میکردند به زبان پارسی که: شیست این شیست این شیست. او جواب کرد ایشان را هم بپارسی که: آب است و نبیذ است و عصارات زبیب است و دنبه فربه و پی است و سمیّه روسبی است. و سمیّه نام مادر زیاد بود پس عباد او را مالی داد و بسوی عرب بازگردانید، گفتا مرا از تو بس. و ابن المفرغ به سال 69 هجری قمری وفات کرد
یزید بن زیاد بن ربیعه بن ذی العشیرۀ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری. و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است، و هم در اغانی است که گفتن ربیعه بن مفرغ خطاست. آنگاه که عباد بن زیاد برادر کهتر عبیدالله معروف مأمور سیستان و نواحی خراسان شد ابن مفرغ با وی برفت و چون از عباد صلتی نیافت زبان بهجو او گشود و عباد کسانی را برانگیخت تا از وی مطالبۀ دینی کردند و بدین بهانه او را بزندان افکند و وی هرچه داشت بفروخت و به وام خواهان داد سپس بوسیله ای از حبس رها و به بصره گریخت و از آنجا به شام رفت و زبان بدشنام آل زیاد دراز کرد و این هجوها سخت زننده بود و در تمام اصقاع مسلمانی بپراکند و از خراسان تا شام ورد زبانها گشت تا آنکه عبیدالله زیاد به یزید بن معاویه شکایت نوشت و یزید در جستجوی وی برآمد وابن مفرغ از شام ببصره گریخت و عبیدالله او را دستگیرکرد و برای قتل وی از یزید بن معاویه دستوری خواست، یزید اجازۀ قتل او نداد اما هرگونه تعذیب دیگر را رخصت کرد ابن زیاد امر داد تا دوای مسهل به او نوشانیدند و با خوک و گربه در یک رسن بستند و در بازار بصره بگردانیدند وی با حالت آلودگی میگشت و کودکان دنبال او افتاده به استهزا فریاد میکشیدند با اینهمه او دست از هجای آل زیاد برنداشت و هم در این وقت گفت: یغسل الماء مافعلت و قولی راسخ فیک فی العظام البوالی. و معنی آنکه این آلودگی به آب شسته شود و آنچه من درباره تو گفتم در استخوانهای پوسیدۀ تو نیز برجای ماند. و در تاریخ سیستان آمده است: عباد بسیستان آمد و هر روز پنج شنبه مظالم کردی و هر حاجتی که از او بخواستندی تمام کردی و عطادادی و نیکوئی کردی بمردمان و این خبر از پیغمبر صلی الله علیه و آله هر پنجشنبه روایت کردی اَللهم ّ بارِک لاُمّتی فی بکورها و اجعل ذلِک َ یوم َالخمیس. پس این جا خلیفتی بپای کرد و خود برفت و بکابل شد و از آنجابه قندهار شد و سپاه هند پیش آمدند و حربی سخت کردند آخر ایزد تعالی مسلمانان را ظفر داد و عباد آنروز بر استری حرب همی کرد بنفس خویش. و زهیر بن ذویب العدوی حرب کرد آنجا آنروز چنانک رستم بروزگار خویش همی کرد و خانه ای پرزر یافتند و غنایمی بزرگ به دست مسلمانان آمد، و ابن مفرغ آنجا بود با ایشان بدین غزا، همه روز عباد را و زیاد را هجو همی کردی چنین که این زمان یاد کنیم: و اشهد ان اُمّک لم تُباشر اباسفیان واضعهالقناع ولکن کان اَمرٌ فیه لَبس علی وجل شدید و ارتیاع. پس عباد اورا بیاورد و ادب کرد و محبوس، و به دست حجامان داد. آن حجامان برفته بودند و خوکان اهلی را سیکی بار کردند و بیاوردند و این شاعر آن بخورد و مست گشت. دیگرروز اندر مستی او را اسهال افتاد. کودکان نگاه همی کردند از بس سیاهی که آن اسهال او بود، و منادی میکردند به زبان پارسی که: شیست این شیست این شیست. او جواب کرد ایشان را هم بپارسی که: آب است و نبیذ است و عصارات زبیب است و دنبه فربه و پی است و سمیّه روسبی است. و سمیّه نام مادر زیاد بود پس عباد او را مالی داد و بسوی عرب بازگردانید، گفتا مرا از تو بس. و ابن المفرغ به سال 69 هجری قمری وفات کرد
هبه الله بن محمد بن مطلب، ملقب به ولی الدوله. وزیر خلیفه المستظهر باﷲ. او به سال 499 ه. ق. پس از وفات زعیم الرؤسا ابن جهیر مقام وزارت یافت لکن سپس سلطان محمد بن ملکشاه از اصفهان بخلیفه نامه کرد و عزل او درخواست. و خلیفه کرهاً او را معاف کرد و ابن مطلب بدربار سلطان محمد شد و از آن پس که خوشنودی خاطر سلطان حاصل کرد، خلیفه بار دیگر او را بوزارت برداشت لکن پس از چندی خلیفه بر وی خشم گرفت و او باصفهان گریخت. گویند ابن مطلب مذهب شیعه داشت و بهانۀ محمد بن ملکشاه در تقاضای عزل وی همین امر بود. و ابن الطقطقی را در کتاب الفخری از او حکایتی است. رجوع بدانجا شود
هبه الله بن محمد بن مطلب، ملقب به ولی الدوله. وزیر خلیفه المستظهر باﷲ. او به سال 499 هَ. ق. پس از وفات زعیم الرؤسا ابن جهیر مقام وزارت یافت لکن سپس سلطان محمد بن ملکشاه از اصفهان بخلیفه نامه کرد و عزل او درخواست. و خلیفه کُرهاً او را معاف کرد و ابن مطلب بدربار سلطان محمد شد و از آن پس که خوشنودی خاطر سلطان حاصل کرد، خلیفه بار دیگر او را بوزارت برداشت لکن پس از چندی خلیفه بر وی خشم گرفت و او باصفهان گریخت. گویند ابن مطلب مذهب شیعه داشت و بهانۀ محمد بن ملکشاه در تقاضای عزل وی همین امر بود. و ابن الطقطقی را در کتاب الفخری از او حکایتی است. رجوع بدانجا شود
جمال الدین ابوالحسن یحیی بن عیسی بن ابراهیم مصری. ادیب و شاعر. مولد او بشهر اسیوط592 ه. ق. وی از پیوستگان ملک صالح ایوبی بود، چندی در شام مقام وزارت و در جنگهای صلیبی مداخله داشت و پس از مرگ ملک صالح بقاهره رفت و در سال 649 بدانجا درگذشت
جمال الدین ابوالحسن یحیی بن عیسی بن ابراهیم مصری. ادیب و شاعر. مولد او بشهر اسیوط592 هَ. ق. وی از پیوستگان ملک صالح ایوبی بود، چندی در شام مقام وزارت و در جنگهای صلیبی مداخله داشت و پس از مرگ ملک صالح بقاهره رفت و در سال 649 بدانجا درگذشت
موفق الدین ابونصر اسعد بن ابی الفاتح الیاس بن جرجیس. پدر او طبیبی نصرانی بود که برای کسب مقدمات طب به یونان شد وپس از آن به بغداد تکمیل صناعت خود کرد و در دمشق اقامت جست و تا پایان عمر شغل طبابت ورزید. ابن مطران به دمشق بزاد و نزد مهذب الدین بن النقاش دانش طب آموخت و سپس بخدمت سلطان صلاح الدین ایوبی پیوست و از عطایای سلطان مالی وافر اندوخت و با جاه و جلالی عظیم همه عمر بزیست و در سال 587 یا 585 ه. ق. هم به دمشق درگذشت. موفق الدین نخست دین ترسائی داشت. در آخر مسلمانی گزید و ظاهراً او را در بیمارستان نوری منصبی بود، چه در شرح بزل بیماری مستسقی (که ابن حمدان جرائحی بدین بیمارستان انجام کرد) می آید که ابن مطران مواظب قرعات نبض بیمار بود. ابن مطران در طب شاگردان بسیار داشت از جمله موفق الدین عبدالعزیز و ابن دخوار. و او را دو برادر بود که نیز شغل طبابت داشتند. ابن مطران را شوق و عشقی بسیار بکتاب می بود و کتب خانه ای بزرگ داشت و سه تن پیوسته برای او نسخت کتاب می کردند. وی را تألیف بسیار است، از جمله، کتابی در ادویۀ مفرده و کتابی به نام المقالهالنجمیه در حفظ الصحه. و کتابی موسوم به بستان الاطباء مشتمل بر نوادر خوانده ها و دیده های او
موفق الدین ابونصر اسعد بن ابی الفاتح الیاس بن جرجیس. پدر او طبیبی نصرانی بود که برای کسب مقدمات طب به یونان شد وپس از آن به بغداد تکمیل صناعت خود کرد و در دمشق اقامت جست و تا پایان عمر شغل طبابت ورزید. ابن مطران به دمشق بزاد و نزد مهذب الدین بن النقاش دانش طب آموخت و سپس بخدمت سلطان صلاح الدین ایوبی پیوست و از عطایای سلطان مالی وافر اندوخت و با جاه و جلالی عظیم همه عمر بزیست و در سال 587 یا 585 هَ. ق. هم به دمشق درگذشت. موفق الدین نخست دین ترسائی داشت. در آخر مسلمانی گزید و ظاهراً او را در بیمارستان نوری منصبی بود، چه در شرح بزِل بیماری مُستسقی (که ابن حمدان جرائحی بدین بیمارستان انجام کرد) می آید که ابن مطران مواظب قرعات نبض بیمار بود. ابن مطران در طب شاگردان بسیار داشت از جمله موفق الدین عبدالعزیز و ابن دخوار. و او را دو برادر بود که نیز شغل طبابت داشتند. ابن مطران را شوق و عشقی بسیار بکتاب می بود و کتب خانه ای بزرگ داشت و سه تن پیوسته برای او نسخت کتاب می کردند. وی را تألیف بسیار است، از جمله، کتابی در ادویۀ مفرده و کتابی به نام المقالهالنجمیه در حفظ الصحه. و کتابی موسوم به بستان الاطباء مشتمل بر نوادر خوانده ها و دیده های او
حسن بن موسی بن احمد دمشقی. ادیب و فقیه حنفی. با برادر خویش رمضان بن موسی به دمشق علم آموخت و در یکی از جامعهای دمشق بمنصب خطابت نائل آمد و در هفت سال آخر عمر به فالج مبتلا شد و در دمشق درگذشت. مولد او به سال 1020 ه. ق. و وفات در سنۀ 1094 بوده است
حسن بن موسی بن احمد دمشقی. ادیب و فقیه حنفی. با برادر خویش رمضان بن موسی به دمشق علم آموخت و در یکی از جامعهای دمشق بمنصب خطابت نائل آمد و در هفت سال آخر عمر به فالج مبتلا شد و در دمشق درگذشت. مولد او به سال 1020 هَ. ق. و وفات در سنۀ 1094 بوده است
ابوالخطاب مسلم. اصلاً ایرانی بود و در حجاز میزیست و سیاحت شام و ایران کرد. دراوائل اسلام او بخنیاگری مشهور گشت و اشعار عرب را با آهنگ های نواحی مختلفه تطبیق داد و خود نیز آهنگها اختراع کرد. او با سران و بزرگان رابطه نداشت، الحان او را کنیزکی از آن یکی از دوستان او اشاعت داد
ابوالخطاب مسلم. اصلاً ایرانی بود و در حجاز میزیست و سیاحت شام و ایران کرد. دراوائل اسلام او بخنیاگری مشهور گشت و اشعار عرب را با آهنگ های نواحی مختلفه تطبیق داد و خود نیز آهنگها اختراع کرد. او با سران و بزرگان رابطه نداشت، الحان او را کنیزکی از آن ِ یکی از دوستان او اشاعت داد
محمد بن سعید قیروانی. یکی از فحول شعرای اندلس. او را با ابن رشیق شاعر مهاجات و مشاجره بوده است. از اوست: کتاب ابکارالافکار در ادب، منظوم و منثور و بعض کتب دیگر
محمد بن سعید قیروانی. یکی از فحول شعرای اندلس. او را با ابن رشیق شاعر مهاجات و مشاجره بوده است. از اوست: کتاب ابکارالافکار در ادب، منظوم و منثور و بعض کتب دیگر